«هادی طارمی» شهیدگونه زندگی کرد/ از ۹ سال همراهی با سردار سلیمانی تا دوخت چادر برای دختران نیازمند
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۳۷۱۳۵
خبرگزاری فارس از تهران، سیده طیبه عزتی؛ شهید سرگرد پاسدار هادی طارمی متولد سال ۱۳۵۸ اصالتا اهل ابهر بود و در تهران زندگی می کرد. حدود ۱۶ سال در لباس سبز سپاه به خدمت مشغول بود و سالها در تیم حفاظتی حاج قاسم سلیمانی حضور داشت.
سرگرد هادی طارمی از نیروهای ولایی هیئت محبان حضرت زهرا(س) حال از شهدای مدافع حرم اهل بیت(ع) است، پاسدار سرافرازی که در بیشتر ماموریتهای مهم و برون مرزی سردار دلها در عراق و سوریه وظیفه محافظت از جان حاج قاسم را عهده دار بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی پس از عمری ایثار و مجاهدت در آستانه ۴۰ سالگی همراه با سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، ابومهدی المهندس معاون حشدالشعبی، سرهنگ پاسدار شهروز مظفری نیا، سروان پاسدار وحید زمانی نیا، سردار سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری و دیگر شهدای مقاومت بامداد ۱۳ دیماه ۱۳۹۸ در حمله تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد به شهادت رسید.
برادرش شهید جواد طارمی نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود که در عملیات خیبر سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید و پیکرش سالها مفقود بود و پس از ۱۱ سال به کشور بازگشت و تحولات روحی زیادی در برادرش هادی ایجاد کرد و عاقبت هادی نیز به دیدار برادرش شتافت.
در آستانه سومین سالگرد آسمانی شدن این شهید والامقام، گفتوگویی با مریم شریفی همسر شهید هادی طارمی، همسری صبور و مهربان و مادری که الگویی ارزشمند برای مهیا و هانیه دو یادگار آقا هادی است، انجام دادیم که در ادامه می خوانیم.
چطور با آقا هادی آشنا شدید؟
آقا هادی برادر همسر خواهرم بود که اول خواهرم عروس خانواده آنها شد و بعد ما با هم آشنا شدیم و سال ۱۳۸۴ ازدواج کردیم.
همسرم اوایل کار در سپاه کارمند و مربی تیراندازی بود و بعد دوبار به سوریه رفت و به عنوان محافظ سفیر ایران در سوریه فعالیت داشت و حدود ۵۰ روز آنجا بودند و بعد از شروع جنگ سوریه با سردار آشنا شد و سپس به عنوان محافظ سردار انتخاب شد.
برادر آقا هادی شهید دفاع مقدس هستند، در این خصوص تعریف کنید؟
شهید جواد طارمی برادر آقا هادی در سن حدود ۱۵ سالگی در دوران دفاع مقدس به جبهه رفته و به شهادت رسیده است؛ آن زمان هادی سن کمی داشت. پیکر برادرش ۱۱ سال مفقود بود و سپس به ایران بازگشت و از همان زمان به بعد قصه زندگی هادی تغییر کرد.
همسرم ارادت خاصی به برادرش داشت و به او متوسل می شد و سر مزارش زیاد می رفت و الان هم مزار آنها در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) نزدیک هم قرار دارد.
رفتار آقا هادی در دورانی که با هم زندگی می کردید چطور بود؟
آقا هادی خیلی کمحرف و تودار بود و هیچ وقت حرفی از شهادت در خانواده نمی زد که ما نگران نشویم. همیشه به فکر آرامش ما بود و با اینکه هادی از خانواده شهید بود ولی از شهادت صحبتی نمی کرد.
خانواده همسرم همیشه این حس را داشتند که هادی شهید می شود و عاقبت هادی با شهادت به آرزویش رسید.
شهید طارمی پارچه چادری مشکی تهیه و متبرک به حرم حضرت رقیه(س) می کرد و به دختران کوچک نیازمند هدیه میداد و به قول سردار در دوران زندگی شهیدگونه زندگی می کرد.
آقا هادی چه خصوصیاتی داشت که موجب شد همراه سردار باشد؟
همسرم خیلی اجتماعی بود و در هیئت و محل دوستان زیادی داشت. یکی از خصوصیات بارز شهید طارمی، اخلاص و بیریایی بود، برای دیده شدن کاری انجام نمیداد و ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و مجالس اهل بیت(ع) و هیاتهایی که منزل داشتیم همیشه پایین مجلس مینشست تا کمتر دیده شود.
به نماز اول وقت اهمیت بسیاری قائل بود و به دخترش تاکید داشت که حجابش را رعایت کند. دو سال آخر زندگی با کمک همسرم پارچه می گرفتیم و دستمال اشک می دوختیم و به عزاداران در مراسم عزاداری هدیه می داد.
در برابر حرف زور و ناحق سینه سپر می کرد
بعد شهادت دوستان همسرم تعریف می کردند که همسرم خیلی خاکی بود و خالصانه گریه می کرد و از موقعیت اینکه همراه سردار است هیچ وقت سوء استفاده نکرد و سردار سلیمانی را خیلی دوست داشت و نمی توانست از او جدا شود.
هادی از کودکی شجاع بود و در برابر حرف زور و ناحق سینه سپر می کرد و می ایستاد و با اینکه کارش سخت بود اما عاشق آن بود و ما هم کنارش ماندیم تا کارش را ادامه دهد و تا آخرین لحظه کنار سردار ماند و عاقبت به درجه رفیع شهادت رسید.
شهید طارمی صحبتی از سردار شهید سلیمانی داشت؟
همسرم هیچ وقت از کار، سختی ها، اتفاقاتی که می افتاد و جاهایی که با سردار می رفتند، صحبتی نمی کرد تا نگران حال و سلامتی آنها نباشیم و در آرامش باشیم و خیلی رازدار بود.
هر وقت صحبت می کردیم آقاهادی می گفت که جای من خوب است و شما نگران نباشید و بعد شهادت که آنها را بیشتر شناختیم و عکسهای آنها را دیدیم، متوجه شدیم که چه جاهایی رفتند و چقدر در معرض خطر بودند.
همسرم حدود ۹ سال کنار سردار بود و روز به روز رشد کرد و بزرگ شد و برای رسیدن به شهادت خیلی تلاش کرد و بسیار به شهدا متوسل می شد.
آخرین شب یلدا کجا بودید؟
آخرین شب یلدا، آقا هادی ماموریت بود و کنار ما نبود. قبل رفتن به ما اطلاع نمی داد کجا می رود و پس از برگشت متوجه می شدیم. همسرم بعد از شب یلدا از ماموریت برگشت و چند روز منزل بود و دوباره رفت.
از روزهای آخر تعریف کنید.
هادی از صبح سه شنبه قبل آن حادثه به ماموریت رفت و تقریبا ۴ روز قبلش هم منزل بود و از سه شنبه تا جمعه دوباره تلفنی صحبت کردیم، آن زمان بیمار شده بودم و همسرم نگرانم بود و حالم را می پرسید و می گفت که زیارت رفته و ازش التماس دعا داشتم و آخرین گفت وگوی تلفنی ما چهارشنبه شب بود و بعد آن اتفاق جمعه افتاد.
خبر شهادت را چطور دریافت کردید؟
تلفن به صدا درآمد، یکی از دوستان هادی بود و خیلی حالش خوب نبود و عجیب بود که صبح جمعه تماس بگیرد. سراغ هادی را گرفت و گفت هر چه زنگ میزنم جواب نمیدهد. گفتم در ماموریت گوشی همراه خودش نمی برد و بعد رفتم به سمت گوشی هادی و دیدم از نیمه شب پیامکهایی ارسال شده بود و سراغش را می گرفتند. یکی از دوستانش نوشته بود که هادی جان تسلیت میگم که سردار شهید شده و نمی دانست که هادی هم همراه آنهاست.
وقتی تلوزیون را روشن کردم از ساعت ۷ و نیم صبح جمعه متوجه شهادت سردار شدم. می دانستم هادی همراه سردار بوده و ساعت ۱۰ و نیم بود که تماس گرفتند و خبر قطعی شهادت را دادند و تسلیت گفتند و آن لحظه من فقط گریه میکردم. اما خوشحالم از این جهت که شهادت نصیب هادی شد و شاید یکی از بهترین نوع شهادت ها بود که در کنار سردار دلها به آرزویش رسید.
واکنش شما نسبت به شنیدن خبر شهادت چه بود؟
شنیدن خبر مرگ کسی با شنیدن خبر شهادت خیلی فرق دارد و اسم شهادت باعث می شود که آرام و هوشیار باشی و من حتی اطرافیان خودم را آرام می کردم، اما شرایط سختی بود و باید مراقب بچه ها هم می بودم.
بچه ها چطور با خبر شهادت پدرشان کنار آمدند؟
همان روز شهادت قبل از اینکه خبر قطعی را بدهند، دختر بزرگم می گفت مامان اگر شما آرام باشی من هم آرام هستم و بچه ها خیلی منطقی هستند و احساسات خودشان را در خودشان می ریزند و عاقلانه رفتار می کنند.
از دلتنگی های این سه سال تعریف کنید.
همسرم ماموریت زیاد میرفت و اواخر تعداد ماموریت ها بیشتر شد و مسوولیت بزرگ کردن فرزندان و رسیدگی به آنها و تمام بار زندگی بر دوشم بود و به نوعی با دلتنگی های هادی آشنا بودیم و در این سه سال به خصوص در سال اول خیلی به ما سخت گذشت و دختر کوچکترم هنوز دلتنگ پدر است و در جمع ها دوست دارد که پدرش باشد و نمی تواند این مسائل را بروز دهد.
شما با سردار سلیمانی ملاقات داشتید؟
سردار دوبار در ضیافت ماه رمضان دعوت کرده بود، دفعه اول پرسید: «دخترم از هادی ما راضی هستی؟» هادی آدم شوخ طبعی بود و مثل پدر و پسری با سردار شده بودند و در جواب سردار گفت: «حاجی از خودم بپرس، نه راضی نیستند.»
سال بعد هم دوباره سردار همین سوال را کرد و من خجالت می کشیدم با سردار صحبت کنم و زمان هم کم بود، دوباره همسرم جواب داد: « بهتر شدم» و این نشان میداد که سردار به فکر خانواده آنها نیز هست.
هادی برای سردار سلیمانی یک نیرو نبود بلکه اندازه چندین نیرو بود و با سردار بسیار مانوس و صمیمی شده بود. سردار سلیمانی همیشه به هادی می گفته که من و هادی با هم شهید خواهیم شد.
نگران نباشید امروز هادی همراه من است
دختر سردار سلیمانی در خاطره ای تعریف کرده است؛ زمانی که پدرم جهت عملیات عازم سفر بود وقتی نگرانش می شدیم می گفت «نگران نباشید امروز هادی همراه من است» و پدرم در جایی گفته بود که هادی تا آخر با من خواهد بود حتی در زمان شهادت.
بعد از شهادت هادی، همسر سردار سلیمانی گفت از شهادت حاج قاسم دلم سوخت اما از شهادت هادی بیشتر از سردار دلم سوخت هادی جوان لایقی بود.
انتهای پیام/ ۶۷۰۷۵
منبع: فارس
کلیدواژه: سردار سلیمانی حاج قاسم شهید سرگرد پاسدار هادی طارمی شهید جواد طارمی سردار سلیمانی شهادت رسید هادی طارمی خبر شهادت حاج قاسم آقا هادی هادی هم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۳۷۱۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بنابر آنچه که فارس روایت کرده است، علاقه حاج قاسم به نوهها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه حاجی چیزی به آنها بگوید. گاهی که بچهها حسابی شلوغ میکردند و زینب دعوایشان میکرد، میگفتند: «میریم به بابا حاجی میگیما!» زینب هاج و واج به بقیه نگاه میکرد و میگفت: «ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه.» یک بار که در حسینیه امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آنها هم خانوادگی دعوت شدند. بچهها کوچک بودند. ۵ـ۴ سالشان بیشتر نبود.
هر قدر عروس حاجی اصرار کرد که «بذارین من نیام. میترسم این بچهها خراب کاری کنن زشت بشه!» حاجی قبول نکرد. میگفت: «چه خراب کاریای؟ خب بچه برای همین کارهاست دیگه. باید بذاری بچه بازیش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی، همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد و شام آوردند، شیطنت بچهها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه میرفتند و همه جا میریختند. دیگر کسی حریف آنها نمیشد.
زینب به خانمی که انتظامات آنجا بود، گفت: «لطفاً بچهها رو دعوا کنین بگین بشینن.» خانم به مانیتور که تصویر حاج قاسم را کنار حضرت آقا نشان میداد، نگاهی انداخت و گفت: «آخه زینب خانوم! من جرئت نمیکنم دعواشون کنم.» زینب گفت: «خب خودم دارم میگم بهتون دعواشون کن، بلکه آروم بگیرن.» با اصرارهای زینب خانم، انتظامات به سمت عسل که نوه محبوب حاجی بود، رفت و گفت: «اگه اذیت کنی، دعوات میکنمها!» عسل این را که شنید، یکی از ابروهایش را که بین خانواده معروف بود به ابروی سلیمانی، بالا داد و گفت: «اون آقایی که توی تلویزیون داره نشون میده، بابا حاجی منه. میگم دعوات کنهها!»زینب خشکش زد. با تعجب به زن داداشش نگاه کرد. هر دو از این حرف عسل هم خندهشان گرفته بود و هم متعجب شده بودند.
خانم که سعی میکرد جلوی خندهاش را بگیرد گفت: «تو رو خدا من رو با حاج قاسم در نندازین.»
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901128